آیین بودا دین و فلسفه سراسر ِ آسیاست که سیدارْته گوتمه(2) آن را حوالى قرن پنجم ق م در هند ِ شمال ِ شرق بنیاد نهاد. آیین بودا در جهانِ شرق نقش محورى داشته است و در طى قرن بیستم در غرب گسترش یافته است.
آموزه اى را که به گوتَمه بودا(3) نسبت مى دهند و به طور شفاهى به وسیله شاگردانش انتقال یافت، با عبارت ِ «چنین شنیده ام»(4) آغاز مى شود؛ بنابراین، مشکل بتوان گفت که موعظه هاى او، همان گونه که او گفته، نقل شده است. با این همه، اینها معمولاً به مکان، زمان و اجتماعى اشاره دارد که بودا در آن موعظه کرده است، و میان نسخه هاى گوناگون هماهنگى هست. شوراهاى بودایى در قرون اولیه، پس از مرگ بودا، کوشیدند تا آموزه هاى حقیقى و اصلى او را مُهر کنند.
شاید بتوان گفت که بودا کل آموزه اش را بر بنیاد واقعیت ِ رنج ِ انسان نهاد. هستى رنج آور است. شرط هاى سازنده فرد دقیقاً همان شرط هایى است که علت برخاستن رنج است. فردیت متضمن محدودیت است، محدودیت علت تشنگى، و ناگزیر تشنگى علت رنج است، چون آنچه دستخوش تشنگى است، گذرا، متغیر و از میان رفتنى است. چون موضوع تشنگى نپاینده است، رنج آور است. شخص با پیروى از آن «راه» که بودا تعلیم کرد، مى تواند «نادانى» را که عامل این رنج است از میان بردارد. آموزه بودا آموزه نومیدى نبود. انسان که در میان چیزهاى نپاینده زندگى مى کند و خود نیز نپاینده است، در جست وجوى راه ِ رهایى است، در جست وجوى چیزى که فراسوى لحظه پایى وجود انسان مى درخشد ــ به سخن کوتاه، در جست وجوى روشن شدگى است.
به سخن بودا، حقیقت، خواه چیزهاى بیرونى و خواه کلیت روان ـ تنى ِ انسان ها، شامل توالى و زنجیره اى است از میکروثانیه ها، مشهور به دَمَّه.(5) (این «اجزاى سازنده» حقیقت را نباید با معناى دیگر دَمّه، یعنى «آیین» یا «آموزه» به هم آمیخت). بودا با پرهیز از تأکید بر حقیقت ذاتى یا بنیادین در چیزها، از سلسله هاى اصلى ِ اندیشه سنتى هندى دور شد.
وانگهى، بودا به هستى روح به منزله جوهر متافیزیکى نمى اندیشید، اما وجود خودْ را به منزله موضوع کُنش در معناى عملى و اخلاقى پذیرفت. زندگى جریان ِ شدن، توالى ِ آمدن و رفتن است. مفهوم منیت یک پندار عامیانه است؛ چیزهایى که مردم با آن، خود ــ سرنوشت، موقعیت اجتماعى، خانواده، تن، و حتى جان شان ــ را مى شناسند، خودْ حقیقى آنان نیست. هیچ چیز پاینده نیست، و اگر فقط پایندگى در خور آن است که نام خودْ یا آتمن(6) بر آن نهند، پس هیچ چیز خودْ نیست. هیچ فردیتى بدون قرار گرفتن اجزا در کنار یکدیگر، شکل نمى گیرد. این، دیگرشدن است، و براى دیگرشدن هیچ راهى به جز تجزیه و از میان رفتن وجود ندارد.
بوداییان براى روشنگرى مفهوم نه ـ خودْ (اَن آتمَن(7)) نظریه پنج توده یا سازنده هاىِ (کَنْده،(8) یا اسکَنْده(9)) وجود انسان را پیش مى کشند: (1) کالبد یا شکل هاى فیزیکى (روپه(10))، (2) احساس (وِیدَنا(11))، (3) ادراک (سَنْیَنَیا(12))، (4) حالات دل (سَنْکاره(13) یا سَمْسکاره(14))، و (5) دانستگى (ویگیانه(15)). وجود انسان ترکیبى است از این پنج توده، و هیچ یک از این ها خودْ یا روح نیست. فرد در یک جریان همواره متغیر، بى هیچ ذات نهفته ثابتى قرار دارد.
عقیده به دوباره زاییده شدن یا سَنْساره،(16) به منزله سلسله بالقوه بى پایان وجودهاى این جهانى که هر موجودى گرفتار آن است، پیش از این در هند ِ ماقبل بودایى، در پیوند با آموزه کَرْمَه(17) (در لغت به معنى «کُنش» یا «کردار») بود، و سنت هاى تِیرَه واده(18) و مهایانه(19) (دو سنت اصلى ِ آیین بودا) آن را کامل پذیرفتند. بنابر نظریه کَرْمَه، رفتار خوب، حاصل خوشایند و خوب به بار مى آورد و علت گرایش به کردارهاى خوب ِ مشابه است، در حالى که رفتار بد، یک حاصل بد به بار مى آورد و علت گرایش به کُنش هاى بد ِ پى درپى است. این، محتواى اساسى زندگى اخلاقى شخص را فراهم مى کند.
بوداییان با قبول عقیده به کَرْمه و دوباره زاییده شدن، در حالى که از آموزه نه ـ خودْ هواخواهى مى کردند، پرسش دشوارى را پدید آوردند: اگر چیز پاینده اى نباشد که دوباره زاییده شود، دوباره زاییده شدن چگونه صورت مى گیرد؟ رابطه میان وجودها در دوباره زاییده شدن را با تمثیل آتش تبیین کرده اند، بدین سان که ظاهر خود را بى تغییر نگه مى دارد و با این حال در هر لحظه متفاوت است، و این همان چیزى است که مى توان آن را استمرار یک هویت ِ همواره متغیر نامید.
باور به این گونه چیزها به منزله حقیقت هاى بنیادین، بودا را به بیان چهار حقیقت جلیل واداشت: حقیقت ِ رنج؛ حقیقت ِ خاستگاه ِ رنج، این که رنج از درون ما و از تشنگى به کام و به هستى یا به نیستى برمى خیزد؛ حقیقت ِ توقف رنج، که این تشنگى را مى توان از میان بُرد؛ و حقیقت ِ راه توقف رنج، را که نابودى رنج با شیوه روشمند یا راهى که باید رفت، حاصل مى شود. بنابراین باید مکانیسمى که در آن، وجود ِ روان ـ تنى ِ انسان تحول مى یابد شناخت؛ وگرنه، انسان براى مدت نامعلومى در سَنْساره؛ در جریان بى وقفه وجود ِ لحظه پا گرفتار مى ماند.
از این رو، بودا قانون همزایى ِ مشروط (پَتیچَّه ـ سموپّاده،(20) یا پرَتیتیه ـ سموتْپاده(21)) را بیان کرد، که به موجب آن هر شرط از شرطى برمى خیزد که به نوبه خود از شرط هاى پیشین برخاسته است. در زنجیر علّى، هر حالت ِ وجودْ مستلزم حالت ِ بى واسطه پیشین است، و خود سازنده حالت ِ بعدى است. بنابر شکل بیانى قدیمى، دوازده حلقه این زنجیر این هاست: نادانى (اَویجّا(22))، نیّت ِ کَرمَه ساز (سَنْکارَه(23))، دانستگى (ویگیانه)، نام و شکل (نامَه ـ روپه(24))، پنج اندام حسى و دل (سَلایَتَنه(25))، پساویدن (پَسّه(26))، احساس (وِیدَنا(27))، تشنگى (تَنا(28))، دل بستگى (اوپادانه(29))، شدن یا زاییده شدن پى درپى (بَوَه(30))، تولد (جاتى(31)) و پیرى و مرگ (جَرامَه ـ رَنَه(32)). بنابراین، رنجى که بر همه وجود ِ حسّى مبتنى است معلول زنجیره منظم علیت است.
از نظر همه مکتب هاى آیین بودا، قانون همزایى ِ مشروط قانونى بنیادى است. امّا تفاسیر گوناگونى از آن ارائه کرده اند. با در نظر گرفتن این قانون، این پرسش مطرح مى شود که چگونه مى توان از چرخه بى وقفه تولد، رنج و مرگ فرار کرد. سلوک اخلاقى از اینجا آغاز مى شود. شناخت [مفهومى ِ] اینکه رنج همه هستى را فراگرفته است و شناخت راهى که زندگى در آن تحول مى یابد، [براى رهایى از رنج] کافى نیست؛ باید به تزکیه که به توقف این جریان مى انجامد نیز پرداخت. این تزکیه رهاننده، با پیروى از راه هشتگانه جلیل شامل، اندیشه درست، گفتار ِ درست، کردار ِ درست، زیست ِ درست، کوشش ِ درست، آگاهى ِ درست، و یکدلى ِ درست حاصل مى شود.
هدف از عمل دینى رهایى از پندار منیّت، و در نتیجه آزاد ساختن خویش از بندهاى این جهان مادى است. کسى که این راه را به سرانجام مى رساند مى گویند بر چرخه دوباره زاییده شدن چیره شده، به روشن شدگى رسیده است. مقصد نهایى این است، نه بهشت یا جهان ِ آسمانى.
جریان زندگى را به سوختن ِ آتش تشبیه مى کنند. درمان آن در فرونشاندن آتش ِ شهوت و کینه و فریب است. بودا، یعنى روشنى یافته [یا به اشراق رسیده]، کسى است که دیگر شعله ور یا برافروخته نیست. براى وصف ِ حالت ِ انسان ِ روشنى یافته، اصطلاحات گوناگونى به کار مى بَرَند؛ اصطلاحى که در غرب شهره است، نیروانه(33) است، که آن را به «خاموشى»، یعنى خاموشى ِ احساس ِ شهوت و کینه و فریب [یا، آز و کینه و نادانى [برگردانده اند. امّا نیروانه نابودى نیست، و در واقع بودا تشنگى به نیستى یا نابودگى را به صراحت رد کرده بود. جست وجوى بوداییان صرفاً ناظر به توقف نیست بلکه براى رهایى است. اگرچه نیروانه را اغلب به صورت سلبى با تعبیر «رهایى از رنج» توضیح مى دهند، صحیح تر آن است که به شیوه اى ایجابى تر وصف شود: به منزله مقصد نهایى جویاى آنند و آن را حرمت مى نهند.
بودا به پرسش هاى مبهم درباره سرنوشت اشخاصى که به این مقصد نهایى رسیده اند پاسخ نمى داد. او حتى از نظرپردازى در این باره که آیا این فرزانگان پاک، پس از مرگ بقا دارند یا ندارند، خوددارى کرد. او بر آن بود که چنین پرسش هایى ربط و نسبتى با عمل به راه ندارد و به هر حال نمى توان از درون مرزهاى وجود انسان متعارف به آن ها پاسخ داد. با این همه، او اغلب واقعیت مقصد دینى را تصدیق مى کرد. محض نمونه، نقل است که گفته است: «زاییده نشده، تولید نشده، ساخته نشده و نیامیخته اى هست، که اگر نبود، رهایى از این جهان ِ زاییده شده، تولید شده، ساخته شده و آمیخته، ممکن نبود.»
بودا در آموزه اش به شدت بر این تأکید مى کرد که مرتبه هستى شناختى (اینکه چیزها هستى دارند یا ندارند) و سرشت نیروانه نامشروط را نمى توان به گونه اى وصف کرد که وارونه یا قلب نشود، امّا چیزى که مهم تر است آن است که او با تأکید زیادى از این هواخواهى مى کرد، که آن کس که حقیقت بودایى و عمل به راه بودایى را بشناسد، مى تواند نیروانه را در همین زندگى تجربه کند.
به نقل از کتاب همه آدمهای شاه
نوشته استیون کینزر
انگلستان در سال 1329 گروه تحقیقاتی را تشکیل می دهد تا علت و زمینه های بحران در ایران را پیدا کند.
از جمله پژوهش در مورد روانشناسی ایرانیان بوده، که یک دیپلمات انگلیسی بعد ازتحقیق اینگونه ایرانیان را توصیف می کند :
“ ریا کاری بدون دستپاچگی،
اعتقاد به قضا و قدر،
اهمیت ندادن به زجر کشیدن …
ایرانیان عادی تو خالی و بی اخلاق وهمیشه مشتاق قول دادن در قبال کارهایی اند که قادر به انجام دادنش نیستند ویا اصلاً قصد انجام دادنش را ندارند.
اهل طفره رفتن،
فاقد انرژی و استقامت،
اما تابع قدرت و انضباطند.
بالاتر از همه، از توطئه و تبانی لذت می برند
و هر زمان که منافعشان حکم کند، به آسانی از اعمال غیر اخلاقی تبعیت می کنند.
ایرانی دروغگویی ماهر است،
اما انتظار ندارد که گفته هایش را باور کنند.
ایرانیها در زمینه های فنی به راحتی معلوماتی سطحی کسب می کنند و خود را متقاعد میسازد که به معلوماتی عمیق دست یافته اند.”
تحقیقات انگلیسی ها در مورد ایرانی ها زمانی جوابی غیر از این خواهد داد که هر یک از ما تصمیم بگیریم در مقابل این عادات زشت ریشه دار تاریخی مان مقاومت کنیم و هزینه اش را بپردازیم
سعی کردن برای تغییر عرف یعنی در خلاف جهت جریان رودخانه شنا کردن
آیا ما آدم های مبارزی هستیم؟
دوتا سگ می خواستند با هم ازدواج کنند، عروس هنگام بله گفتن میگه: با اجازه پدر سگم، مادر سگم، برادر های توله سگم، و خود تخم سگم واق واق
کره خره از مادرش می پرسه: من چگونه به این جهان آمدم؟
مادرش میگه: بابای نره خرت خر شد، دلبند من ماده خر شد، من هم خر شدم، دلبند اون
نره خر شدم، این جوری خر تو خر شد، کره خری به در شد
روباه به زاغ گفت: به به، چه باسنی، چه سینه هایی، چه لنگ و پاچه ای.
زاغ گفت: خوبه خوبه، اون بار که گولم زدی تینیجر بودم.
یک فیل مرد برهنه ای رو می بینه می زنه زیر خنده.
مرده می پرسه: چرا می خندی؟
فیل میگه: تو چه جوری با اون آب می خوری؟
به خروسه میگن: چرا دست نداری؟
خروسه میگه: وقتی مرغ ممه نداره، من دست میخام چیکار؟
یک مورچه دلبند دختر همسایه شون میشه، پس از ? روز می بینه چای خشک بوده.
یک سیب زمینی قل می خوره می ره توی لونه یک جوجه تیغی.
جوجه تیغی داد می زنه: آخ جون، دوست دخترم بر گشته.
دوتاسوسک پولدار عروسی می کنن، ماه عسل میرن توالت فرنگی.
یک روز یک پشه مست می کنه، میره دم کارخانه حشره کش سازی میگه: آی نفس کش، اگه مردین بیایین بیرون.
از یک مار می پرسند: دیدت در باره عشق چیه؟
میگه: پدر عاشقی بسوزه .... من یک سال پی دختر همسایه نشستم تا سرانجام دیدم که شلنگ بود.
همیشه شاد باشید و سلامت!